
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۲۳
۱
دارم امید وصل و به جایی نمیرسد
واین درد بیدوا به دوایی نمیرسد
۲
از پایبوس وصل تو دوریم چاره نیست
ما را که دست جز به دعایی نمیرسد
۳
قدّش بلای ما و ز بالاش بر دلم
یک دم نمیرود که بلایی نمیرسد
۴
هر شب ز شوق همچو جرس ناله میکنم
وز خیل دوست بانگ درایی نمیرسد
۵
یک لحظه نیست کاین دل شوریده مرا
از جور روزگار جفایی نمیرسد
۶
بر درگه فراق گدایان عشق را
از خوان وصل دوست صلایی نمیرسد
۷
مشنو سخن ز قول مخالف که راست نیست
عشّاق را که از تو نوایی نمیرسد
۸
ما دولت وصال تو داریم آرزو
وین آرزو به بیسر و پایی نمیرسد
۹
گفتم وصال روی تو خواهم جواب گفت
سلطانی جهان به گدایی نمیرسد
۱۰
ما از در امید وصالت کجا بریم
زین در کسی که رفت به جایی نمیرسد
نظرات