جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۳۳

۱

تو بگو که چونم از تو دمکی گزیر باشد

ز رخی که همچو خورشید و مهی منیر باشد

۲

دل و دین و جسم و جانم چو تویی بگو که ما را

بجز از خیال روی تو چه در ضمیر باشد

۳

به سر ار چو گو بگردم ز در تو برنگردم

اگر از جفات بر ما همه تیغ و تیر باشد

۴

مدوان سمند هجران به شکستگان بی دل

سبب آنکه ناله زار لگام گیر باشد

۵

اگر از سر عنایت سوی ما عنان گرایی

به فدای خاک پایت سر و جان حقیر باشد

۶

چه کرا کند سر و جان به فدای خاک پایت

به جهان مگر دعایی ز من فقیر باشد

۷

به جهان تو می پسندم نه چنان نیازمندم

به رخ چو مهرت ای جان که صفت پذیر باشد

۸

دم صبح باری امروز نسیم پیرهن داشت

به غلط اگر نیفتم نفس بشیر باشد

۹

ز غمش خبر ندارم به فراق آن دلارام

حجرم به زیر پهلو همه چون حریر باشد

تصاویر و صوت

نظرات