جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۴۴

۱

خسته ی هجر تو را وصل تو درمان باشد

دیده اش منتظر دیدن جانان باشد

۲

از جفاهای فراق تو نگارا آخر

تا به کی کار جهان بی سر و سامان باشد

۳

با وجود عدم مهر و وفایی که توراست

هرچه فرمان بدهی بر دل ما آن باشد

۴

گر دهد رای خداوند به جانم فرمان

بنده آنست که او تابع فرمان باشد

۵

گرچه عفو تو بسی هست ولی بندهٔ تو

لاجرم از گنه خویش هراسان باشد

۶

مهربانم به رخ مهروشت می دانی

که مرا مهر رخت در دل و در جان باشد

۷

من به عید رخ او رفتم و دل گفت میا

که کجا لاشه ی تو لایق قربان باشد

۸

سالها شد به فراق تو نگویی تا کی

دل پردرد من از عشق تو نالان باشد

۹

دل سرگشته ی بی حاصل سرگردانم

چند در عشق رخت غافل و نادان باشد

تصاویر و صوت

نظرات