جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۴۶

۱

دلم ز غصّه هجران همیشه خون باشد

ندانم عاقبت او ز عشق چون باشد

۲

هوای زلف تو چندان دلم به سر دارد

که دایم از غم عشق تو سرنگون باشد

۳

کسی که روی تو را دید و عشق با تو نباخت

توان نبشت به فتوی که از جنون باشد

۴

ز هجر روی تو بیچاره مردم دیده

ز سوز سینه ی من در میان خون باشد

۵

فتاده ام به سر کوی تو به زاری زار

روا مدار که عاشق چنین زبون باشد

۶

فراق را چه تحمّل کند تن مسکین

اگرچه خود به مثل کوه بیستون باشد

۷

کجا به دیده جان راه عشق تو پویم

اگرنه بوی دو زلف تو رهنمون باشد

۸

به سر رویم چو پرگار گرد خانه ی شوق

جهان ز دایره ی عشق چون برون باشد

تصاویر و صوت

نظرات