
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۴۷
۱
آن دیده نباشد که نه حیران تو باشد
وان دل نبود کاو نه به زندان تو باشد
۲
گر بر سر من حکم کنی رای صوابست
آن سر چه کنم گرنه به فرمان تو باشد
۳
در عید رخت کرده فدا جان جهانیست
آن جان نبود جان که نه قربان تو باشد
۴
هر میوه که از جنّت فردوس بیارند
میلم همه بر پسته خندان تو باشد
۵
در رشته نظمم طلبم لؤلؤ لالا
نه نه غلطم رشته دندان تو باشد
۶
من درخور وصل تو نیم لیک نگارا
گر لطف کنی غایت احسان تو باشد
۷
باروی دل افروز تو آن قدر ندارد
خورشید جهانتاب که دربان تو باشد
نظرات