
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۶۲
۱
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
۲
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
۳
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
در پای تو جز جان من ایثار نباشد
۴
دانی به چه شرط این بتوان کرد که آن دم
در مجلس ما صحبت اغیار نباشد
۵
هستی تو طبیب دل پردرد جهانی
لیکن دل تو در غم بیمار نباشد
۶
حال من غمدیده تو بنگر که چه باشد
بیمار غم عشقم و تیمار نباشد
۷
گویند که دل را بده از دست به دلدار
دل داده ز دستم من و دلدار نباشد
۸
بیداری شبهای من خسته عجب نیست
در درد فراق تو که بیدار نباشد
۹
در کوی تو بارست سگان را به چه معنی
این بنده مهجور تو را بار نباشد
نظرات