جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۶۳

۱

چون چشم خوشت نرگس مخمور نباشد

بی روی تو در دیده ی ما نور نباشد

۲

بسیار بود بنده تو را لیک چو داعی

یک بنده ی بیچاره مهجور نباشد

۳

حالیست مرا با سر زلف تو ولیکن

بر حال من ار رحم کنی دور نباشد

۴

گر جنّت و فردوس دهندم به حقیقت

دانم که به ماننده ی تو حور نباشد

۵

ور نیز بود حور چه ارزد که یقینست

کان حور پریوش چو تو منظور نباشد

۶

چون چشم تو نرگس نبود در همه بستان

همچون رخ تو سوسن و کافور نباشد

۷

دردی که بود از غم تو در دل بیمار

آن صحّت کلیست که رنجور نباشد

۸

شکرست که گل در رمضان نیست که او را

عادت همه آنست که مستور نباشد

۹

فریاد که روزست و بنفشه سر بازار

لیکن چه کنم تا رمضان زور نباشد

۱۰

خیری و سمن سوسن الوان و بنفشه

جمعست کنون چون به جهان سور نباشد

تصاویر و صوت

نظرات