
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۶۴
۱
نماز ما به چه ارزد اگر نیاز نباشد
من آن نیاز نیارم که در نماز نباشد
۲
کدام دل که به یاد تو در شب غم هجران
به بوته ی غم عشق تو در گداز نباشد
۳
مگوی سرّ دل خود به هرکسی زیراک
درون خاطر هرکس محلّ راز نباشد
۴
نه دل بود که ز یاد تو یک زمان خالیست
نه دیده ای که به رخ چون مه تو باز نباشد
۵
دلم کبوتر وحشی هوا گرفت و برفت
چه چاره سیر کبوتر به سان باز نباشد
۶
اگرچه کعبه مقصود را طریق مخوفست
به پای طالب مقصود ره دراز نباشد
۷
هزار سرو سهی در میان باغ درآید
یکی به قامت رعنای سرفراز نباشد
۸
چو خسته ای ز ره دور می رسد زنهار
مکن تو ناز که آن لحظه وقت ناز باشد
۹
اگرچه نیست تو را میل خاطری به جهانی
حقیقتست مرا عشق تو مجاز نباشد
نظرات