جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۷

۱

بی دولت وصال دلم چون جهان خراب

ای سرو جان ز ما تو ازین بیش سر متاب

۲

از ما نظر دریغ مدار این جهان پناه

کس داشت نور دور ز درویش آفتاب

۳

تا زلف را به عارض مهتاب داده ای

تا بی فتاده از سر زلفت به ماهتاب

۴

یاد لب چو لعل تو در آتشم نشاند

از دیده در فراق تو خون می رود چو آب

۵

گفتم دوای درد دلم کن طبیب گفت

صبرست چاره ی غم عشق تو را جواب

۶

در آرزوی روی تو خون می خورم چرا

بستست عشق روی تو بر دیده راه خواب

۷

تا کی سپندوار بر آتش نهی مرا

تا کی به چشم شوخ جهان را کنی خراب

تصاویر و صوت

نظرات