
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۷۷
۱
مرا جز عشق تو کاری نباشد
چو تو در عالمم یاری نباشد
۲
دلم بردی و دلداری نکردی
حقیقت چون تو دلداری نباشد
۳
غمم دادی و غمخوارم نگشتی
چه گویم چون تو غمخواری نباشد
۴
فدایت کردهام جان را همانا
که از من بر دلت باری نباشد
۵
نظر کن سوی من کز پادشاهان
ترحّم بر گدا عاری نباشد
۶
کنم یکباره خود را خاک راهت
گرم بر درگهت باری نباشد
۷
جهان را ظلمت هجر ارچه بگرفت
چو زلف تو سیه کاری نباشد
نظرات