جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۸۴

۱

دیده ای کاو به سر کوی وفا رهبر شد

بی تکلّف به همه ملک جهان سرور شد

۲

دیده ام بی تو نمی دید جهان را گویی

توتیای شب وصل تو ورا رهبر شد

۳

جان همی داد دلم در هوس دیدارت

شکر یزدان که به مهر رخ تو بیمر شد

۴

فصل ایام بهارست و لب جوی خوشست

لیک با زیور حسن تو کنون بهتر شد

۵

سوسن از جمله ریاحین چو به بو کمتر بود

بوی خلقت بشنید او و زبان آور شد

۶

یار من دور شدی باز ندانم خود را

چه کنم با تو مرا دیده و دل خوگر شد

۷

آتش عشق تو هر لحظه فزونست مرا

مهر ما روز به روز از دل تو کمتر شد

۸

جان بدادم به امید شب وصلت باری

روزی ما نشد و زان کسی دیگر شد

۹

از پراکندگی حال جهان بی خبری

زلف گمراه تو زان روی چنین کافر شد

تصاویر و صوت

نظرات