جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۸۷

۱

مرا تا دل به رویت مهربان شد

ز دیده خون دل گویی روان شد

۲

دلم بر خاک کویت زار بنشست

روان تا قامت سرو روان شد

۳

به بوی آنکه پایت را ببوسد

بدان امّید خاک آستان شد

۴

دل بیچاره ساکن گشت آنجا

فدای خاک کوی دلبران شد

۵

چرا آن دلبر طنّاز باری

پری وار از دو چشم ما نهان شد

۶

مسلمانان نمی دانم که دلبر

چرا با ما چنین نامهربان شد

۷

نگارینا خبر داری ز حالم

که جان از درد دوری ناتوان شد

۸

نخورده شربتی از جام نوشین

به بخت ما چرا او سرگران شد

۹

چو سرو ناز سوی ما گذر کن

که تا گویم جهان از نو جوان شد

۱۰

بتم تا غمزهٔ غمّاز بنمود

بسی فتنه ز چشمش در جهان شد

تصاویر و صوت

نظرات