جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۵۸۸

۱

دل از تاب شب هجرانش خون شد

تن مسکین ز آه دل زبون شد

۲

ز دل نالم نگارا یا ز دلدار

ز دیده کاو دلم را رهنمون شد

۳

میان خون دل او را بهشتم

ندانم حال آن بیچاره چون شد

۴

چو دیدم عارض چون آفتابش

دل من همچو زلفش سرنگون شد

۵

مرا بالا به وصلش چون الف بود

به درد هجر رویش همچو نون شد

۶

مپوشان بیش از این رویت ز چشمم

که خون از چشمه چشمم برون شد

۷

ندانم تا چه کردم در غم او

که او را دل چو بختم واژگون شد

تصاویر و صوت

نظرات