
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۹
۱
چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب
فتاده از رخش در روی مه تاب
۲
ز نور روی چون خورشید برده
نگار مهوشم از چشم ما خواب
۳
کشیدی چون کمانم پشت در خم
فکندی دیگرم چون تیر پرتاب
۴
مسوزانم به داغ هجر ازین بیش
دمی ما را به وصل خویش دریاب
۵
مرو ای مردم دیده به خونم
که بحر عشق او را نیست پایاب
۶
رخم چون زر شد و وجهیست نیکو
ز هجرانت جگر شد پر ز خوناب
۷
ز دیده چند بارم در فراقت
نگارینا بگو اشکی چو سیماب
۸
بحمدالله که در دوران عشقت
مهیا شد جهان را جمله اسباب
نظرات