
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۹۱
۱
تا چند ز هجرت دلم ای یار بنالد
بی روی تو شب تا به سحر زار بنالد
۲
از حسرت لعل شکرین تو چو طوطی
در بند قفس گشته گرفتار بنالد
۳
هر شب به سر کوی تو از درد جدایی
فریادکنان از غم دلدار بنالد
۴
باور نتوان داشت از او لاف محبّت
گر عاشق گل در چمن از خار بنالد
۵
روزی که قدم رنجه کنی بر سر بیمار
معذور همی دار چو بیمار بنالد
۶
چندان ز غم عشق تو ای دوست بنالم
کز سوز دل من در و دیوار بنالد
۷
هر شب ز غم هجر تو تا صبح بنالم
چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد
۸
چون کار جهان بی ستمی نیست همی ساز
کان یار نخوانند که از یار بنالد
نظرات