
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۵۹۹
۱
دل من در طلبکاری وصل تو به جان آمد
ز دست جورت ای دلبر جهانی در فغان آمد
۲
ز جورت گفتم ای دل ترک مهرش کن مکش خواری
جوابم داد و گفت آری به دل گر بر توان آمد
۳
چو چشم مست خون خوارش خطا کرد از جفا بر من
اشارت کرد بر ابرو و دردم در کمان آمد
۴
هر آن تیری که بگشود او ز شست و غمزه و ابرو
چو دیدم ناگه از هر سو به جان ناتوان آمد
۵
ز یادت در همه عمرم نگشتم یک زمان خالی
زمانی مهربانی کن که از غم دل به جان آمد
۶
جهان را جز غم رویت نباشد در جهان کاری
تو گویی از برای مهر رویت در جهان آمد
تصاویر و صوت

نظرات