
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۰۹
۱
چو زلف خویش چرا عهد یار بشکستند
چرا به تیغ جفا جان خستگان خستند
۲
ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال
به چشم حسرت ما راه خواب دربستند
۳
قسم به روی چو خورشید تو که هشیاران
به بوی زلف تو جانا هنوز سرمستند
۴
به چشم دوست که یاران خشم رفته ی ما
به شکل ابروی دلدار باز پیوستند
۵
سرم برفت ز سودای عاشقان رخش
همیشه داغ غم عشق دوست بربستند
۶
فدای روی تو کردند ای صنم دل و جان
از آن جهت ز غم روزگار وارستند
۷
نمی رود ز خیالم دمی که مردم چشم
مدام دیده ی جان در جمال او بستند
۸
از آتش غم عشقت که در جهان افتاد
کنون ز باد هوایت چو خاک ره پستند
نظرات