
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۱۲
۱
بسا دلی که به زلف تو پای در بندند
گر از تو باز ستانند با که پیوندند
۲
دلم ببردی و خون جگر خوری تا کی
مکن مکن که چنین جور از تو نپسندند
۳
نمی رود ز خیالم خیال طلعت دوست
چرا که مهر رخش در دل من آکندند
۴
ز بوستان وفاداری ای مسلمانان
مگر که شاخ محبّت ز بیخ برکندند
۵
جواب تلخ شنیدیم از آن لب شیرین
نمک به ریش من خسته دل پراکندند
۶
دل شکسته ی بیچاره هیچ می دانی
که عاشقان رخ همچو ماه او چندند
۷
منم شکسته دلی در جهان و گویندم
چرا ز چشم عنایت ترا بیفکندند
نظرات