
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۱۷
۱
مرا ز دوستی دوست دشمنان بیشند
اگرچه دوست نباشند دشمن خویشند
۲
تو شاه عالمیانی و من گدای درت
شهان ز حال گدایان خود بیندیشند
۳
مزن به تیغ جفا دلبرا مرا زین بیش
که عاشقان رخت خستگان دل ریشند
۴
اگرچه شهد دهد نیش هم زند زنبور
تمام خاطره ها خسته از سر نیشند
۵
دلا تو خویش جفاپیشه را به خویش مخوان
که دوستان وفادار بهتر از خویشند
۶
به کنج عافیت آخر چه به ز درویشیست
که دوستان خدا خاک پای درویشند
۷
مراست مذهب آن کز درت نپیچم روی
به جان دوست که اهل جهان در این کیشند
نظرات
فرهود