
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۱۸
۱
خالیست بر آن لبان دلبند
همچون مگسی نشسته بر قند
۲
چندان به کرشمه شیوه ها کرد
تا کرد دلم به زلف پابند
۳
از ما بربود صبر و آرام
تا زلف به روی مه پراکند
۴
آن غمزه ی شوخ همچو پیکان
مرغ دل ما به دامش افکند
۵
بردی دل عالمی به دستان
این سرکشی و عتاب تا چند
۶
از سلسله دو زلف مشکین
تار دل ما فتاد در بند
۷
دیوانه دلم ز پیر معنی
حاصل چه بود چه نشنود پند
۸
بار غم عشق بر دل من
کوهیست عظیم چون دماوند
۹
مهر رخ آن صنم تو گویی
با جان جهانش هست پیوند
۱۰
از بنده گناه اگرچه باشد
هم عفو کند مگر خداوند
نظرات