
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۳
۱
بیش از این سر ز من بی دل و بیهوش متاب
بی دلی را ز ره لطف و کرامت دریاب
۲
خواب در دیده ی بی خواب خوشم می آید
به خیالی که توان دید خیال تو به خواب
۳
مردم دیده ی ما غرقه به آب غم تست
چند گیرد غم عشقت سر مردم در آب
۴
گر شبی خیل خیال تو بود مهمانم
رهر دم از دیده شراب آرم و از سینه کباب
۵
گفتم از روی محّبت که زمانی بنشین
مرو ای نور دو چشمم چو سر زلف به تاب
۶
گل نو دیدم و گفتم که مگر عارض تست
حمل بر آب کند تشنه ی بیچاره سراب
۷
دلبرا گر لب لعلت به لب جام نهی
از حیا آب شود پیش لبت لعل مذاب
۸
گل، رخ خوب تو را دید و فرو ریخت ز شرم
راست ماننده ی کتّان ز فروغ مهتاب
۹
چشم جادوی تو دیدم دلم از دست برفت
آه از آن نرگس مستت که جهان کرد خراب
نظرات