
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۴۰
۱
مسکین دلم ز درد تو فریاد میکند
از بس که روز هجر تو بیداد میکند
۲
زین بیش غم مَنِهْ به دلِ خستهخاطرم
کز غم رقیب بیهده دل شاد میکند
۳
گر بگذرد قدت چو سهی سرو در چمن
صد بنده را ز لطف خود آزاد میکند
۴
هر دیدهای که قدّ دلارای او بدید
هرگز نظر به قامت شمشاد میکند؟
۵
سرو سهی چون قامت و بالای تو بدید
برداشت دستها و ز تو داد میکند
۶
مسکین دلم چو محرم رازی نباشدش
هردم حدیث عشق تو با باد میکند
۷
گوید مرا ز دیده خیالش نمیرود
آن بیوفا ز من نفسی یاد میکند
۸
آن یار تندخوی جفاجوی بیوفا
تا کی خلاف وصل به میعاد میکند
۹
چشمت به غمزه خون جهانی به زجر ریخت
مست و خراب و عربده بنیاد میکند
نظرات