
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۵۰
۱
یاری که همه میل دلش سوی وفا بود
برگشت و جفا کرد و ندانم که چرا بود
۲
بر حال من دلشده ی زار نبخشود
این نیز هم از طالع شوریده ی ما بود
۳
از هجر تو هر چند که کردیم شکایت
با وصل تو گویی نفس باد صبا بود
۴
آن عهد که بستی و دگر بار شکستی
حقّا که نه از پیش من از پیش شما بود
۵
یک لحظه ز شادی جهان شاد نگشتم
تا دامن وصل توأم از دست رها بود
۶
من شکر وصال تو نه می گفتم اگرنه
آن دولت و شادی که مرا بود که را بود
۷
از رشک قبا می شد پیراهن دلها
روزی که میان من و دلدار صفا بود
۸
مسکین دل من قید سر زلف بتان شد
دیوانه به زنجیر کشیدند و سزا بود
۹
گویند که سلطان جهان بنده نوازست
با ماش ندانم که چرا میل جفا بود
نظرات