
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۵۹
۱
از درد دوری تو جانا دلم بفرسود
صبر و قرار یکسر عشقم ز دست بربود
۲
گر باورت نباشد از ما غم جهان را
تو سیم اشک ما بین بر چهره زراندود
۳
دیدی که در فراقت ای نور هر دو دیده
نارم به دل فتاده روی مرا چو به بود
۴
بگذاشتی به دردم وز پیش ما برفتی
آری مگر نگارا دلخواه تو چنین بود
۵
کاندر غم فراقت جان را دهم به خواری
گرچه نبود ما را در غم امید بهبود
۶
آهم به هفت گردون رفت از غم فراقت
آری از آتش دل پنهان نمی شود دود
۷
از وصل خود زلالی بر جان تشنه لب ریز
ورنه به آب دیده شستن نداردم سود
۸
بیچاره دل به هجران جان داد در همه عمر
ای نور دیده یک شب در صحبتت نیاسود
نظرات