
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۶۰
۱
بی رخ تو نمی توانم بود
زآنکه وصل تو چون روانم بود
۲
دیدن روی تو به جان جستم
تا مرا طاقت و توانم بود
۳
دل ببردی و ترک ما گفتی
بر تو ای جان کی آن گمانم بود
۴
آن قد همچو سرو و آن لب لعل
مونس جان ناتوانم بود
۵
بر سر کوی هرکه بگذشتم
از غم عشق داستانم بود
۶
به سر و جان تو که با غم عشق
خاطری فارغ از جهانم بود
۷
فاش شد در جهان تو تا دانی
با تو سرّی که در نهانم بود
۸
بر من خسته دل کناره گرفت
دست سروی که در میانم بود
۹
تو ز من فارغ و من از غم تو
همه شب سر بر آستانم بود
تصاویر و صوت

نظرات