
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۶۱
۱
جهان را دولت و بختی جوان بود
چو با وصل تو ای آرام جان بود
۲
خوشا روزی که بودم در کنارت
میان ناز و دشمن بر کران بود
۳
مرا با قامت و رخسار خوبت
فراغی از گل و سرو روان بود
۴
کنون در هجر چون نتوان صبوری
چو با وصل توأم حال آنچنان بود
۵
ندانم کی علی رغم بداندیش
توانم از وصالت شادمان بود
۶
رقیب از من ندانم تا چه جوید
چو با من بیش از اینش در میان بود
۷
دل از دستم روان شد صبرم از دل
چنین بی صبر و دل تا کی توان بود
۸
چو مقصودیست هرکس را ز دوران
مرا وصل تو مقصود از جهان بود
نظرات