
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۶۲
۱
گر کسی را درد بی درمان بود
از لبت درمان او آسان بود
۲
قطره ای زان چشمه ام بر لب چکان
اعتمادی نیست تا بر جان بود
۳
دیده جان بربدوزم از رخت
گر جهانی سر به سر پیکان بود
۴
تو همه جانی که دل بردی ز ما
با تو ما را چون سخن در جان بود
۵
یک دمک ای دیده خون دل مریز
مردمی کن مردمم مهمان بود
۶
چون زنان زنهار بدعهدی مکن
عشق بازی عادت مردان بود
۷
از شراب عشق خویشم مست کن
زآنکه مستی عادت رندان بود
۸
این دل بیچاره ام در هجر تو
تا به کی در عشق سرگردان بود
۹
راست می پرسی چو سرو قامتت
بی رخت بر ما جهان زندان بود
نظرات