
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۶۳
۱
چون دیده ام به هجر رخت پر ز خون بود
ما را اگر دمی بنوازی تو چون بود
۲
مسکین دل ضعیف من ای نور دیدگان
با درد اشتیاق تو عضوی زبون بود
۳
گفتم مگر شبی بنوازی مرا به لطف
نگذاردم که بخت بدم رهنمون بود
۴
گشتم یقین و طالع خویش آزموده ام
بختم همیشه چون سر زلفت نگون بود
۵
مویی شد از خیال رخت تن ز روز هجر
کاهی شود اگرچه کُه بیستون بود
۶
بگذار کاین دلم ز فراقت حزین شود
چون از زبان من به تو صد آفرین بود
۷
چون قامتت بگو سخنی راست، کج مگو
تا کی قدم ز بار فراقت چو نون بود
نظرات