
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۶۵
۱
خوش آن شبم که ز روی تو ماهتابی بود
امید صبح وصالم به آفتابی بود
۲
خوش آن زمان که به روی تو برگشادم چشم
خوش آن دمی که به وصلت مرا شتابی بود
۳
جمال روی تو را من نشان نیارم داد
چه جای این مگر آن خود خیال و خوابی بود
۴
به راه بادیه ی شوق و کعبه مقصود
زلال وصل تو جستیم و خود سرابی بود
۵
طبیب درد مرا دید و شرح حال نگفت
عزیز من چه شد آخر تو را جوابی بود
۶
بریخت خون دلم گفتمش وبالت نیست
بگفت خون چنین ریختن ثوابی بود
۷
به سرزنش همه یاران محرمم گویند
جهان همیشه تو را رونقی و آبی بود
۸
چه شد که دل به غم روزگار بنهادی
جواب داد که آن موسم شبابی بود
نظرات