
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۶۸
۱
دل ما بردی و یک دم طرف مات نبود
گرچه ای سرو به جز دیدهٔ ما جات نبود
۲
مهر روی تو نکردیم به جز جان جایش
مهر ما یک سر مو در دل خارات نبود
۳
مدّتی بود که تا کحل بصر میجستم
نیک دیدم که به جز خاک کف پات نبود
۴
قامت سرو سهی در چمن جان بسیار
دیدهام هیچ یکی چون قد زیبات نبود
۵
ای دل خسته تو گفتی که ببوسم پایت
چون رسیدی به برش زَهره و یارات نبود
۶
سالها بود که سرگشتهٔ کویت بودم
بود میلی سوی این خستهجگر یات نبود
۷
گرچه جان در قدمت کردم و دل رفت ز دست
ای ستمگر به جز از شعبده با مات نبود
۸
رخ نهادیم در آن عرصه که فرزین بندیم
شاهرخ زد غم او چاره به جز مات نبود
۹
در جهان بود امیدم به تو بسیار ولی
چه توان کرد مرا عین کرامات نبود
نظرات
احمد خرمآبادیزاد