
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۷۴
۱
گمان مبر که دلم از سر وفا برود
وگر ز دوست به این خسته دل جفا برود
۲
بجز صبا ره رفتن به کوی دوست که راست
مگر برای دل خسته ام صبا برود
۳
زمین ببوسد و از من بگویدش جانا
روا مدار که چندین جفا به ما برود
۴
مریض عشق توأم چون طبیب درد منی
چرا ز پیش تو رنجور بی دوا برود
۵
ز حد گذشت جفا بر من ضعیف حزین
به دور حسن تو بر ما جفا چرا برود
۶
به جان دوست که جانم برای دوست نکوست
دگر چه روز بود کان به مرحبا برود
۷
به هر مقام که آنجا زکات حسن دهند
بهر طریق که باشد دوان گدا برود
۸
چو بنده ی قد سروت شدم ز جان مپسند
که از جفات به آزادگان خطا برود
۹
بگو که ترک خطایی چشمت ای دلبر
به چین زلف زند و ز ره خطا برود
۱۰
اگر تو روی نمایی به بی دلان جهان
ببین که بر سر بیچارگان چه ها برود
نظرات