
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۷۹
۱
هردم از عشقت دلم خون می شود
خون دل از دیده بیرون می شود
۲
روی من چون کهربا گشت از غمت
وز سرشکم باز گلگون می شود
۳
گرچه یادم بر دلت کمتر بود
مهر تو بر جانم افزون می شود
۴
از وصالت چون الف بودم کنون
در فراقت پشت من نون می شود
۵
گرچه با ما داشتی میلی چه سود
هر زمان طبعت دگرگون می شود
۶
ای دل از دلبر مبین این جورها
این همه از بخت وارون می شود
۷
جان و دل در کار عشقت کرده ام
تا ببینیم عاقبت چون می شود
۸
دلبر سنگین دل از ما فارغست
گر جهانی را جگر خون می شود
نظرات