
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۸
۱
نیاری چرا یاد ما ای حبیب
نپرسی ز دردم چرا ای طبیب
۲
من خسته دل در فراق رخت
چه گویم چه دیدم ز جور رقیب
۳
ز خوان وصالت من خسته را
تو گویی نیاید بجز غم نصیب
۴
ز دست غمت جان رسیدم به لب
نگفتی که چونست مسکین غریب
۵
ز عشق رخ همچو گلبرگ تو
همی نالم از شوق چون عندلیب
۶
کسی را که درد تو درمان بود
کجا گوش دارد به پند ادیب
۷
ز هجرت به جان از غم آمد جهان
بنالد چو بلبل ز جور حبیب
نظرات