جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۶۸۳

۱

دلبر از شوخی و عیاری دل از دستم ربود

در فراق خود مرا بنشاند بر آتش چو عود

۲

همچو چنگم می زند لیکن نوازش کمترست

می دهد هر دم به هجران گوشمالم همچو عود

۳

نی صفت می نالم از دست جفای هر خسی

چون رسیدم جان به لب زین ناله زارم چه سود

۴

زلف او در خواب دیدم دوش از آن رو دلبرا

بس پریشانی مرا از خواب رویش رخ نمود

۵

غیر سودایش نباشد در سر من چون قلم

لاجرم از شوق زلف او برآوردم سرود

۶

دل ز دستم رفت تا روزی به پایش اوفتم

چون ندادم کام دلبر چاره جز صبرم نبود

تصاویر و صوت

نظرات