
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۸۵
۱
دلبرم تا دل از برم بربود
خون دل را ز دیده ام پالود
۲
دل ما را به قید زلف ببست
تا که آن طرّه را گره بگشود
۳
هرکه در صبح دیده بگشاید
بر رخ تو به طالع مسعود
۴
در جهانش دگر چه می باید
غیر از این چیست غایت مقصود
۵
هرکه محراب ابروان تو دید
واجبش شد که سر برد به سجود
۶
پشت دل خم مکن که می برسد
سرو را سرو را قیام و قعود
۷
دل مسکین من به جان آمد
ای عزیزان ز هجر جان فرسود
۸
از تکاپوی روز هجرانت
در زمانه ز ما یکی ناسود
۹
خون و غم تا به کی قفا در دل
چند سوزد بر آتشم چون عود
۱۰
سر نهادم ز شوق بر کف دست
گر بخواهی جهان و جان موجود
۱۱
دست از دامنش نمی دارم
گر زنندم به تیغ زهرآلود
۱۲
نازنینا مگو به ترک وفا
که پشیمانیت ندارد سود
۱۳
گرچه مهرت ز ما چو مه کاهید
مهر ما بر رخ تو ماه افزود
۱۴
تا جهانست در وفاداری
از دل و جان مطیع امر تو بود
۱۵
بر خلاف مزاج رای جهان
در وفای تو کرد بود و وجود
نظرات