
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۸۹
۱
هر دل که نه پردردست آن دل به چه کار آید
وآنکس که نشد عاشق خود چون به شمار آید
۲
مسکین دل تنگ من مشکن به ستم یارا
زنهار نگه دارش روزیت به کار آید
۳
روزی اگر از دستم آید که به پاش افتم
یارب چه شبی باشد آن شب که نگار آید
۴
گفتم به دل محزون خونست تو را روزی
زنهار تحمّل کن جوری که ز یار آید
۵
نومید مشو ای دل شاید که نشاید بود
کاین اختر بخت من روزی به گذار آید
۶
گفتم تو جهان داری گفتا به ولا ولله
آخر تو بپرس از وی از ماش چه عار آید
نظرات