
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۹۰
۱
نه دلبری که دلم زو دمی بیاساید
نه همدمی که به دردم دمی به کار آید
۲
نه دوستی که بپرسد ز حال زارم را
نه محرمی که بگویم چنانچه می باید
۳
به غیر مردم چشمم که در غم هجران
به زجر خون دلم را ز دیده پالاید
۴
بگو که با که توان گفت حال زارم را
به غیر باد که از کوی دوست می آید
۵
بگفتمش که تویی محرم دل عشّاق
اگر خبر کنی او را ز حال ما شاید
۶
بگو به تیغ ستم بیش ازین مریزم خون
کرا نمی کند این خون که دست آلاید
۷
چو بر مراد جهان نیست کار ما ای دل
نه آنچنان که تو خواهی چنانچه می باید
نظرات