
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۶۹۱
۱
مگر روزی شب هجران سرآید
درخت وصل جانان در برآید
۲
مگر سرو قد دلدارم از در
شبی از روی غمخواری درآید
۳
بگفتم ترک عشق او کنم لیک
کنم ترک غمش گر دل برآید
۴
شب هجران چو زلفش تیره رنگست
چو عمر دشمنت هم آخر آید
۵
مریض عشق جانانم چه باشد
گرم دلبر به پرسش بر سر آید
۶
بجز جانی ندارم در وفایش
به پایش افکنم گر دلبر آید
۷
جهان را کس نماند بی خداوند
چو خصمی رفت خصمی دیگر آید
نظرات