
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷
۱
ز دل کردی فراموشم تو یارا
مگر عادت چنین باشد شما را؟
۲
ز شوق نقطهٔ خالت چو پرگار
چرا سرگشته میداری تو ما را
۳
بترس از آه زار دردمندان
که تأثیری بود بی شک دعا را
۴
طبیب من تویی رنجور عشقم
به جان و دل همی جویم دوا را
۵
به درد دل گرفتارم ولیکن
به درمان میدهی ما را مدارا
۶
بگو کی غم خورد سلطان حسنش؟
به لب گر جان رسد هر دم گدا را
۷
ندارد مهربانی آن ستمگر
مگر دارد دلی از سنگ خارا؟
۸
اگر در راه عشقش خاک گردم
بگو آخر چه نقصان کیمیا را؟
۹
جهان پیشم ندارد اعتباری
که با کس کی به سر برد او وفا را؟
نظرات