
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۰
۱
بگویمت سخنی ای نگار چون بالات
به راستی و درستی که نیست کس همتات
۲
نرست سرو چو قدّ تو راست در بستان
گلی ندید کسی چون رخ جهان آرات
۳
اگر کنی گذری در چمن گل رنگین
فتد ز دست و سهی سرو سر نهد در پات
۴
منم به کوی فراقت نشسته با غم و درد
تویی به عالم عشق کسی دگر، هیهات
۵
هنوز با همه جور تو در تکاپویم
که کی رسم به وصال جمال روح افزات
۶
ز مکر دشمن بدگو مباش ایمن از آنک
چگونه ترک کند آنچه باشدش در ذات
۷
به اعتقاد توان برد کار خویش از پیش
تو زهد خشک مور ز و بنه ز سر طامات
۸
فرس به عرصه چنان راند و فرزبندی کرد
رخی نهاد شه عشق و شد جهان شه مات
۹
برفتی و بزدی آتشی به جان جهان
دلت نکرد ترحّم نبود شرم از مات
نظرات