
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۰۰
۱
به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
۲
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
۳
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
از آن جهت ز نگارم خبر نمیآید
۴
ز درد عشق تو بیمار گشتهام جانا
به جز خیال توام کس به سر نمیآید
۵
به لعل آن لب شیرین چنان شوم مشتاق
که هیچ یاد مرا از شکر نمیآید
۶
به جز نهال قد و قامتت که بس زیباست
عزیز من به خیال بشر نمیآید
۷
بهشت بیرخ خوبت کجا برم تو بگو
به جان تو که به یادم دگر نمیآید
۸
به بوستان وصالت چو آب دیده دهم
چرا درخت امیدم به بر نمیآید
۹
ز انتظار تو جانش به لب رسید جهان
صبا تو راست بگو یار اگر نمیآید
نظرات