جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۰۶

۱

چمن به صبحدمی چون به گل بیاراید

دماغ جان من از بوی آن بیاساید

۲

فروغ مهر نماند به چرخ میناگون

اگر نگار من از دور چهره بنماید

۳

خم کمان دو ابروی دوست محرابیست

چه حاجتست که آن را به وسمه آراید

۴

یقین که ماه ز شرم رخش شود بی نور

اگر نقاب ز خورشید روش بگشاید

۵

اگر به تازی حسنش شود سوار دمی

عنان شوق ز دست زمانه برباید

۶

جمال حسن تو در غایت کمال بود

ولی به روی نکو نیز هم وفا باید

۷

منم چو آب نهاده مدام سر در پات

تو را چو سرو به ما سر فرو نمی آید

۸

تویی ملول و من از جان و دل طلبکارت

ز روی لطف نگارا بگو چنین شاید

۹

جفا نماید و رحمی نیامدش بر من

از این معاینه دل پشت دست می خاید

۱۰

شب سیاه زمانه ز حور حامله است

به صبر کوش جهانا ببین چه می زاید

تصاویر و صوت

نظرات