
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۱۱
۱
کردگارم مگر از غیب دری بگشاید
رهی از لطف به کوی تو مرا بنماید
۲
هست امید من دلخسته که لطف و کرمش
گره از کار فروبسته ما بگشاید
۳
پیش از این در ظلمات شب هجرم بکشد
بو که خورشید وصال تو رخی بنماید
۴
از جفایی که فلک کرد بدین خسته دلم
عقل سرگشته سرانگشت تحیر خاید
۵
خاطر از تیغ جفای تو چنان مجروحست
که ورا مرهمی از لطف خدا می باید
۶
گر کسی درد نهد بر دل مسکین کسی
گرش از لطف دوا نیز فرستد شاید
۷
حالیا مادر ایام جهان حامله ایست
تا ببینیم که دیگر چه از او می زاید
نظرات