
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۱۵
۱
از دست هجر تو دل تنگم به جان رسید
بس تیر غم که بر دل و جان جهان رسید
۲
من ناتوان و بی دل و تو پادشاه حسن
واجب بود به غور دل ناتوان رسید
۳
بار دگر به دولت وصلت اگر رسم
گویم غم فراق ولی کی توان رسید
۴
فریاد من برس که ز دست فراق تو
فریادم از زمین همه بر آسمان رسید
۵
چندان ز هجر روی تو آبم ز چشم رفت
کز فرق ما گذشت و سر فرقدان رسید
۶
تیغ جفای خلق و خدنگ فراق تو
از دل گذشت مطلق و بر استخوان رسید
۷
دل بیش از این تحمّل هجران نمی کنم
جان جهان ز دست فراقت به جان رسید
تصاویر و صوت

نظرات