جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۱۶

۱

شکر یزدان که مرا مژده جانان برسید

عاقبت درد مرا نوبت درمان برسید

۲

ای تن آسوده ز غم باش که جان باز آمد

و ای دل از غصّه بپرداز که جانان برسید

۳

رنج درویش علی رغم رقیبان بگذشت

یوسف مصر نکویی سوی کنعان برسید

۴

هم نشد سعی من خسته مسکین ضایع

ناله ی مور به درگاه سلیمان برسید

۵

رفته بود از غم هجرت سر و سامان بر باد

سر به راه آمد و تن باز به سامان برسید

۶

نکند جهد سکندر پس از این سود که خضر

بی توقّف به لب چشمه حیوان برسید

۷

گفتی از دست بده جان و جهان از غم ما

هم در آن لحظه بدادیم که فرمان برسید

تصاویر و صوت

نظرات