
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۱۷
۱
عاقبت درد من خسته به پایان نرسید
سر سرگشته ام از وصل به سامان نرسید
۲
پایمال شب هجران شده چون مور ضعیف
شمّه ای قصه ی دردم به سلیمان نرسید
۳
دردم از حد شد و جز ناله ندارم همدم
که بگویم دمکی درد به درمان نرسید
۴
روز وصل تو نشد روزی آن خسته جگر
شب هجران تو ای دوست به پایان نرسید
۵
در فراق رخ زیبای تو ای جان جهان
چه کنم دست دلم جز به گریبان نرسید
۶
جان بدادم به غم عشق مپندار چنین
دولت وصل تو ای جان به من آسان نرسید
۷
در وفای تو دل از دست بدادم جانا
عهد بستی تو بسی لیک به پیمان نرسید
نظرات