
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۲۰
۱
آنچه دل حزین من از جور او کشید
نه دیده دیده باشد و نه گوش کس شنید
۲
از دست جور بی حد و اندوه گریه گفت
از حد بشد تحمّل و جانم به لب رسید
۳
بر حال زار من دل سنگین بسوزدت
گر شرح آن دهم که دل خسته ام چه دید
۴
شرح غمش چگونه دهم شمّه ای از آن
کاو رفت و دیگری به من خسته دل گزید
۵
درد دلم ببین تو که آن دلستان شوخ
مهر از من شکسته به یکبارگی برید
۶
مرغ دل ضعیف من اندر هوای دوست
از روی شوق از قفس سینه بر پرید
۷
بیچاره دل برفت به بازار عشق دوست
جان را به غم فروخت و غم عشق او خرید
نظرات