جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۲۸

۱

من از جام غمت مستم دگر بار

ز دست عقل وارستم دگر بار

۲

مرا دل خسته بود از روز هجران

ببرد آن دلبر از دستم دگر بار

۳

من این دانم که آن یار گل اندام

به خار هجر خود خستم دگر بار

۴

به وصلم دست نگرفت آن پری زاد

به زلف خویش پا بستم دگر بار

۵

به باد عشق بردادم جهان را

چو خاک ره چرا پستم دگر بار

۶

به دل بسیار بودم داغ هجران

به جان داغی نهادستم دگر بار

۷

دلم بربود و رفت از پیش و جانم

به فتراک غمش بستم دگر بار

تصاویر و صوت

نظرات