
جهان ملک خاتون
شمارهٔ ۷۴
۱
مرا به دولت وصل تو گر رساند بخت
زهی سعادت و اقبال و این تواند بخت
۲
اگر کنی نظری سوی بنده از سر لطف
به تخت شادی و کام دلم نشاند بخت
۳
به راه بادیه ی شوق می دهم جانی
مگر زلال وصالم به لب چکاند بخت
۴
مریض درد غم عشق را عجب نبود
که شربتی ز وصال توأش چشاند بخت
۵
جز آن مباد که با بخت همنشین باشم
مباد آنکه به من دست برفشاند بخت
۶
ز سرزنش شده ام پای مال هجر مگر
مرا ز دست فراق تو وا رهاند بخت
۷
به جان رسد دل بیچاره از جفای جهان
اگر نه داد جهان از جهان ستاند بخت
نظرات