جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

شمارهٔ ۷۴۳

۱

دل به جان آمد ز دست جور یار

غم نخوردم یک زمان آن غمگسار

۲

از جفا نگذاشت چیزی کاو نکرد

بامن دلخسته آن زیبا نگار

۳

همچو زلف آشفته گشتم در غمش

ای مسلمانان به سان روزگار

۴

یاد من گویی برفت از یاد او

بی وفایی پیشه کرد آن گل عذار

۵

هر که عشق روی گل دارد بگو

تا بپوشد از سلحداران خار

۶

تشنگان را بر دهان جان چکان

قطره ای زان هر دو لعل آبدار

۷

پای دارم در جهان چون بندگان

تاجدارا دستم از دامن مدار

تصاویر و صوت

نظرات